تاریخ انتشار :جمعه ۲۱ میزان ۱۳۹۱ ساعت ۱۳:۴۵
کد مطلب : 50407
با الیاس علوی (2)
اما از نگاه فرم و ساختار، کتاب بعضی زخمها، آن سرزندگی و نشاط گرگخیالباف را ندارد. انگار شاعر تهمانده های شور و حال و سبک و بیان کتاب اول را با انرژی کمتری هنوز با خود یدک می کشد و چون دیگر قوایش تحلیل رفته، نمی تواند به چیزی فراتر از آن دست بیابد. در چند شعر، تلاشهایي در جهت تغییر فرم و ساختار مشاهده می شود مانند شعرهای؛ «بختیار» «کلکین» «صدای تو» و یکی دو شعر دیگر، اما در باقی همان روند معهود ادامه می یابد.
در شعر بختیار شاعر از نوعی تکنیک پرسش و تکرار استفاده می کند. انگار آینهای روبروی فرم بیانی بند اول گذاشته شده و آیینه در بند دوم همان شیوهٔ بیانی را با اندکی تغییر، در بندهای بعدی شعر باز می تاباند و در این برگردانها از نوعی ترجيعبند پرسشی نیز بهره میبرد.
من در فرارودم
در تهرانم
بلخم
کاشغرم
تو کجایی؟ کجایی تو؟» «در طیارهٔ زمانم...
باید تمام دعاها را براندام تو مینوشتم
بر موهایت
در گوشت
بر لبت
گردنت
تمام دعاها را بر تو اما
حالا تو کجایی؟
کجایی تو؟» (بعضی زخمها، ص، ۷)
این تکنیک با اندکی تغییر در شعرهای «دوری» و «گاو تنها» نیز کاربرد دارد. در شعر کلکین با استفاده از موقعیت روانی راوی در بیمارستان، با شکل نوشتاری کلمه نوستالژیا بازی میشود و طنین کشدار این کلمه را در کوهستان وجود بیمار نمایش میدهد. و نیز در شعر وصدای تو با تکرار کلمهٔ «ای صدای تو» در آغاز سطرها و بعد بریدن گزاره جمله از آن و ادامه دادن سطر در شکل جملههای مستقل، فرم جدیدی را تجربه می کند که در نوع خودش جالب است. انگار استفاده از نوعی ردیف در شعر سفید است منتها در آغاز سطرها و به شکل متفاوت.
ای صدای تو
و نوح از هر موجودی جفتی را بر کشتی سوار کرد
اما کسی بود که هیچ جفتی نداشت
ای صدای تو
می خواهم سنگ شوم، اما به پشتسر نگاه کنم
می خواهم نگاه کنم..» (بعضی زخمها، ص، ۸۹)
شعر الیاس علوی ممکن است تکنیکهای زیاد چشمگیری نداشته باشد و زبان در آن ساده و ابتدایی وگاه شلخته جلوه کند
وقتیبه چیزی نمیشوی
نمیتوانی غم را
نه با شعر
نه همآغوشی
نه آب انگور
آن لحظه چه نام است؟» (بعضی زخمها، ص، ۱۱۲)
اما هرچه نباشد نوعی تازهگی در آن است و آدم در مرور آن احساس می کند با پیکری زنده و سر زنده در تماس است. من از شعر الیاس خوشم می آید و اما وقتی که میخواهم راز این خوش آمدن را تحلیل نظری بکنم می بینم چیز خاصی ندارد، نه بازیهای زبانی زیاد پیچدهای دارد، نه خیال برجستهای و نه کشفهای آنچنانی اما با وجود این، تو در برخورد با آن حال خوشی داری، بر پوست یخزده و جنازه بیروحی دست نمی کشی، پیکری است که خون زندگی در رگ و پی آن جاری است و نبض آن با دقایق اکنون می زند. و اگر نبض یک شعر با زمانهٔ خودش هماهنگ بزند آن شعر زنده است و با زبان خودش و از زمان خودش حرف زده است: «می خواهم به تو فکر کنم
اما می گویند
قایقی با بیست و پنچ بدن بودند
با بیست و پنج هزار زخم
بیست و پنج هزار امید
می گویند:
بین آنها لبی به زیبایی تو فریاد زده است: کمک.» (بعضی زخمها، ص، ۲۸)
باقي بقاي دوست
مشهد مقدس
پایان 

نویسنده: سيد ابوطالب مظفري

منبع : خبرگزاری صدای افغان(آوا) - کابل
https://avapress.net/vdcfejdt.w6dxxagiiw.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما