تاریخ انتشار :جمعه ۷ ثور ۱۳۹۷ ساعت ۰۷:۳۶
کد مطلب : 162605
انقلاب افغانستان؛ حماسه ای که حکایت نشد

دوران جهاد و اقتدار مجاهدین در افغانستان، علیرغم این‌که دورانی بسیار پرماجرا و مملو از فراز و فرودهای فراوانی است؛ دوره‌ای فوق‌العاده مبهم و مهجور در تاریخ معاصر افغانستان نیز هست.
 
نوشتن در باب هر موضوعی در این دوره، درست به دلیل ابهام عمیق و ژرف آن از یک‌سو و جریان‌داشتن التهاب‌ها، نابه‌سامانی‌ها و شکست و ریخت‌های گسترده، پردامنه و درازدامن آن از سوی دیگر، کاری بسیار دشوار و پرهزینه‌ است.
 
اگرچه واقعیت قضیه این است که تاریخ معاصر افغانستان، در کلیت خود، به دلایل و عوامل گوناگونی، در بسیاری از مقاطع و برهه‌ها، از شفافیت، وضوح و گویایی کم‌تری برخوردار است که البته بخشی از این عارضه، به بی‌ثباتی و ناپایداری رایج و شایع در نوعیت و نحوه‌ حکومت و دولت‌داری در این کشور مربوط می‌شود و بخشی دیگر هم به وابستگی‌های سیاسی، فکری و ایدئولوژیک تاریخ‌نگاران که با تأسف فراوان، اغلب وقایع تاریخی این سرزمین را با نگاهی آغشته به گرایش‌های خاص و غالب سیاسی–ایدئولوژیک خود نقل و تفسیر کرده اند و بدین ترتیب، آیینه‌ تاریخ افغانستان را با لکه‌ها و غبارهای خودخواسته و خودساخته و شخصی، آلوده اند، برمی‌گردد.
 
نابرخورداری جو سیاسی جامعه‌ افغانستان معاصر از یک فضای باز و سالم فکری و سیاسی و سیطره‌ حاکمیت‌های استبدادپیشه و محافظه‌کار با کشش‌ها و گرایش‌های خاص قومی و قبیله‌ای و در نتیجه، نبود موهبتی به نام «آزادی» به مفهوم متعارف کلمه، دست یازیدن به هر کار فکری – فرهنگی مبتنی بر بی‌طرفی کامل و وارهیدگی از قید و بند تعلقات تام سیاسی به دستگاه حاکم و جناح‌های دیگر سیاسی فعال در کشور را با موانع و محدودیت‌های فرساینده‌ای مواجه می‌سازد.
 
بر این اساس، تاریخ‌نگاران در مجموع و تاریخ‌نگاران افغانستان به گونه‌ خاص، همواره مجبور می‌شوند، در وجود چنین فضایی، پیش از هر اقدام، ابتدا علقه‌های خود با حلقه‌های وابسته به قدرت و مؤثر بر جو حاکم را تحکیم بخشند و سپس با تکیه بر چنان پشتوانه‌ نیرومندی، کار منظور خویش را از پیش ببرند که البته روشن است که متاسفانه در چنین وضعیتی، کم‌ترین پیامد و پیاورد این مساله این خواهد بود که وقایع تاریخی کشور، هیچ‌گاه و هرگز آن‌گونه که باید و شاید، به نسل‌های آینده، به صورت امانت‌دارانه و شفاف و فارغ از آلایش‌ها و گرایش‌های شخصی و سیاسی، منتقل نشود.
 
انکار نمی‌توان کرد که آنچه اکنون ما به مثابه‌ میراث‌داران یک افغانستان با تاریخ دست کم 260 ساله، به عنوان متون تاریخی این کشور سر و کار داریم، متونی است که به نحو گسترده‌ای از معابر و مجاری‌ای از آن‌گونه که در بالا ذکر آن رفت، عبور داده شده و در این ره‌گذر، یا بخش عظیمی از رویدادهای عبرت‌آمیز و عبرت آموز تاریخی ما، به صورت متعمدانه‌ای مورد اغماض و چشم‌پوشی بی‌رحمانه و غرض‌مندانه قرار گرفته است و یا این‌که آنچه با عبور از چنان فیلترهایی به عنوان تاریخ مکتوب افغانستان معاصر به دست ما رسیده، در بسیاری از زمینه‌ها دست‌خوش دست‌بردها و اعمال سلیقه‌های تاریخ‌نگاران و ارباب قدرتِ پیشتیبان آنان قرار گرفته است.
 
این البته تنها قسمتی از مصایبی است که بر تاریخ این سرزمین رفته است. بخش دیگر که به نظر می‌رسد به مراتب از قسمت نخست، تاسف‌آورتر باشد، بلایی است که بر سر تاریخ این سرزمین از جانب قدرت‌های خارجی و استعمارگران پرپیشینه آمده است که همواره به افغانستان، به عنوان یک هدف استراتژیک، به دلیل موقعیت پراهمیت ژئوپولیتیک آن نگریسته اند.
 
مورخان خارجی، هر کدام تاریخ این کشور را همواره بر مبنای اقتضای منافع دولت‌های متبوع خود روایت کرده اند و جنبه‌هایی که به ویژه بیان‌گر خصوصیات استعمارستیزانه‌ مردم افغانستان باشد را مورد اغماض عمدی قرار داده اند.
 
به عنوان نمونه، می‌توان به رشته برنامه‌هایی اشاره کرد که در سال‌های اخیر، از سوی یکی از رسانه‌های خارجی وابسته به یک کشور پرسابقه در استعمارگری منتشر می‌شد و وقایع افغانستان در قرن گذشته‌ میلادی را روایت می‌کرد. طی آن، به صورت مشهودی، همواره تلاش می‌شد احساسات مردم را با انگشت‌گذاردن بر نقاط عاطفی و جنبه‌های احساس‌برانگیز جنگ‌های داخلی، علیه این یا آن جریان سیاسی برانگیزد، بی‌آن‌که به عوامل و قدرت‌های خارجی دخیل در آن قضایا، کم‌ترین اشاره‌ای داشته باشد.
 
روشن است که چنین روایتی از تاریخ، اصل صداقت و امانت‌داری مورخان را عمیقا دچار تزلزل و تردید می‌سازد؛ به ویژه این‌که اکنون به دلیل فقر منابع معتبر و مورد اعتماد تاریخی، همان متون شدیدا مساله‌دار نیز مورد ارجاع پژوهش‌گران و محققان قرار می‌گیرند.
 
در هر حال، آنچه برشمرده شد، صرفا به کلیت تاریخ معاصر کشور ما مربوط می‌شد؛ اما قضیه، زمانی دردآورتر و حزن‌انگیزتر می‌شود که با مراجعه به چنین وضعیت آشفته‌، نابه‌هنجار و ناسامان‌مندی، به پژوهش در خصوص فروع و جزئیات به ظاهر کم‌اهمیت مقاطع خاص تاریخی بپردازیم.
 
در این میان، تاریخ دوران جهاد و به تبع آن مجاهدین، به دلایلی که ذکر آن در این مجمل، مقدور و میسر نیست، دچار آشفتگی‌ها و ناهنجاری‌های فراوان‌تری نسبت به هر دوره‌ای دیگر از تاریخ افغانستان می‌باشد؛ زیرا نه وضعیتی که در آن دوران در داخل کشور حاکم بود، فرصت وقایع‌نگاری متدیک، سازمان‌یافته و سیستماتیک را به کسی می‌داد و نه برای کسانی که در بیرون از افغانستان زندگی می‌کردند، تصویر دقیق و روشنی از آنچه در داخل کشور می‌گذشت، در دست‌رس بود و ارا‌ئه می‌شد. بنابراین، انجام پژوهشی دقیق و مستند به اسناد معتبر و آکادمیک در هر زمینه مربوط به این دوره، کاری فوق‌العاده دشوار است.
 
این است که می‌گوییم دوران جهاد و مجاهدین، به رغم این‌که از دوره‌های فوق‌العاده مهم و قابل اعتنا در تاریخ معاصر افغانستان است و لزوما حرف و حدیث‌های فراوانی برای گفتن خواهد داشت، عمیقا مهجور و دور از دیدرس نگه‌داشته شده و این مهجوریت چیزی نیست که حق ایثارگری‌ها و از خودگذری‌های بی‌شائبه و پاک‌بازانه‌ مردم افغانستان را نیک گزارده باشد؛ ضمن آن‌که فرصت بازاندیشی منصفانه در خصوص آنچه پس از آن دوره، روی داد را نیز از نسل‌های آینده‌ این سامان خواهد گرفت.
 
بر این اساس، انتظار می‌رود اکنون که حلقات وابسته به مجاهدین که در مقیاسی بسیار گسترده، داعیه‌ میراث‌داری، تولیت و انحصار افتخارات مربوط به آن دوره را یدک می‌کشند، کاری –اگرنه بنیادین و زیربنایی- دست کم در حد یک آغاز نمادین و فرمالیته در این خصوص را به انجام رسانند؛ البته این انتظار، صرف به این اعتبار از مجاهدین به ویژه افراد وابسته به نسل دوم آن برده می‌شود که آنچه اکنون دارند و لابد تا آینده‌های دور و درازی نیز خواهند داشت، یادگار و ثمره‌ گران‌سنگ به جا مانده از همان عصر و زمانه است و به نظر نمی‌رسد، انتظاری بسیار سنگین، غیر عملی و توان‌فرسا باشد.
 
 
https://avapress.net/vdchvinzm23n--d.tft2.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما