تاریخ انتشار :شنبه ۱۰ حمل ۱۳۹۲ ساعت ۱۱:۰۳
کد مطلب : 61508
جامعه شناسي قرآن كريم (قسمت پنجم)
پس از طرح اين مثَل، منافقين ضمن نمايش در سه تصوير ديگر، به شدت سرزنش مي‌شوند. در اين سه تصوير، انگشت روي ابزارهاي شناختي‌ گذاشته مي‌شود كه در صورت فقدان آنها انسان هر چه فكر مي‌كند، نمي تواند طرز زندگي اينگونه موجودات را بفهمد. تصور كنيد: يك عده كسان كه هر كدام كر و كور و لال نيمه مادر زاد باشند، در خيابان وسيع و پر رفت و آمد رها بشوند، چه پيش مي‌آيد؟! طبيعي است، كه باز گرداندن اينها از راهي كه مي‌روند به شدت، دشوار خواهد بود.
پس گوش و شنوايي نعمت بزرگي است. از راه گوش و شنوايي انسان مي‌تواند با جهان بيرون ارتباط برقرار كرده كسب دانش كند و خودش را به مرز كمال نزديك نمايد. زبان هم وسيله قدرتمندي است كه براي بيان معاني ذهني به كار مي‌رود و با حركت آن بسياري از چيزها را به حافظه مي‌سپاريم. هر دوي اينها را چشم راهنمايي مي‌كند. خالق پديده‌ها مي‌فرمايد: منافقين مانند كرها، لال‌ها و كورها هستند.
كر هستند، چون نمي‌توانند نواي عدالت را كه در سراسر كوهستان انساني مي‌پيچد، بشنوند. آنهم بعد از فتره طولاني: "يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِّنَ الرُّسُلِ أَن تَقُولُواْ مَا جَاءنَا مِن بَشِيرٍ وَلاَ نَذِيرٍ فَقَدْ جَاءكُم بَشِيرٌ وَنَذِيرٌ وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (المائدة/۱۹)."
مي‌دانيم كه فتره‌ها يعني فاصله‌هاي بين پيامبران از لحظه‌هاي غم انگيز بشر است. در اين برهه‌ها انسان‌ها، راه يكتا پرستي را گم مي‌كردند و به تثليث و ستاره پرستي، بت پرستي و حيوان پرستي روي مي‌آوردند. زيرا راهنماياني كه پرچم توحيد را به شانه‌ها‌شان داشته باشند، در بين آنها آزادانه فعاليت نمي‌توانستند. هر چه قدر فاصله بين پيامبران بيشتر مي‌شد، راه‌هاي كج و معوج هم بيشتر مي‌شدند. فاصله بين پيامبر ما و حضرت عيسي عليهما السلام حدود ششصد تا چهار صد سال حدس زده مي‌شود.
لال هستند، چون نمي‌توانند از امكانات قدرتمند زبان بهره بگيرند. زبان كليد قفل‌هاي نا گشوده‌است. از طريق زبان مي‌توان دفاع از حق و حقيقت نمود. از طريق آن مي‌توان رابطه صميمانه بين خود و خالق خودش بر قرار كرد. من ابتدا در به كار بردن اين عنصر در اين‌جا مقداري مكث كردم. مي‌دانستم كه استفاده از چشم و گوش بسيار مناسب اين مورد است. اما كاربرد زبان را خوب درك نمي‌كردم. بعد از تأمل به اين نكته پي‌بردم كه استفاده از زبان در اين‌جا بسيار به جا است. زيرا لطف سايه‌روشن گونه‌اي در آن نهفته است. آن عزيز مهربان غير مستقيم به ما مي‌فهماند كه از اين فرصت پيش آمده بهترين بهره برداري را بنماييم. شما اگر مؤمن هستيد، تجربه اين را داريد كه گاهي يك كلمه آبي بر آتش مي‌شود اما شايد توجه نكرده‌ايد كه در آن لحظه چه بر زبان شما جاري شد. يكبار ديگر اگر پيش آمد مشابهي داشتيد، دقت كنيد، چه مي‌گوييد كه اينگونه احساس آرامش مي‌كنيد.
من در جايگاهي نيستم كه بگويم در زندگي چه اذكاري را ورد زبان سازيم ولي همين مقدار مي‌دانم كه به همان اندازه كه زبان در تقويت حافظه مأثر است، در تكامل و جلاي روح تأثير دارد. لازم نيست راه‌هاي ناشناخته‌اي را طي‌كنيم. اذكار مشهور در كتاب‌هاي معتبر ذكر شده‌است. توصيه اين حقير اين است كه هيچ وقت، اذكار و دعاها و بعضي از زيارتنامه‌ها را دستي‌كم نگيريم. من فكر مي‌كنم كه حد اقل دعاي‌كميل، دعاي عرفه امام حسين (ع)، دعاي ابوحمزه ثمالي، دعاي شانزدهم صحيفه سجاديه، زيارت جامعه، زيارت عاشورا و زيارت امين الله را هميشه پيش رو داشته باشيم و اين مطلب، همواره در ذهن ما باشد كه در زمره غافلان قرار نگيريم: "وَاذْكُر رَّبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَخِيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ وَلاَ تَكُن مِّنَ الْغَافِلِينَ (الأعراف/۲۰۵)."
خيلي بد است كه آدم جاهل زندگي كند و گمراه از دنيا برود: "إِلَى اللَّهِ أَشْكُو مِنْ مَعْشَرٍ يَعِيشُونَ جُهَّالًا وَ يَمُوتُونَ ضُلَّالًا."
پس زبان در تثبيت عقيده و آرماني مهم است و بايد از اين وسيله تذكر، به نحو احسن بهره برداري نماييم.
كور هستند، چون درخشش نور را نمي‌بينند؛ درخشش زيبايي كه تاريكستان شب را به روز روشن تبديل كرده‌است. نمي‌بينند كه جامعه در حال تحول است و فطرت‌ها در حال بيدار شدن.
همانطور كه گفته آمد، اين گفتار در ضمن سه تصوير زيبا كه اسم آن تشبيه بليغ است، بيان مي‌شود : "صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ."
اين نكته را هم اضافه كنم كه گاهي تشبيه‌هاي قرآن كريم از اين دست هستند؛ بسيار فشرده و موجَز كه حتي با استعاره اشتباه مي‌شود. چنانكه بعضي قايل به آن هستند. گاهي متناسب با موضوع، تشبيهي را مي‌بينيم كه تمام اركان آن ذكر مي‌شود و حتي راه اطناب هنري هم در آن بسته نيست. مثلا در سوره مباركه مرسلات، جرقه‌هاي آتش جهنم به قصر‌هايي تشبيه مي‌شوند كه در نهايت آن قصر‌هاي آتش به شتران زرد مويي تغيير شكل مي‌دهند. آدم از ديدن اين تشبيه فوق العاده هنري لذت وصف ناپذيري مي‌برد: "انطَلِقُوا إِلَى ظِلٍّ ذِي ثَلَاثِ شُعَبٍ (۳۰) لَا ظَلِيلٍ وَلَا يُغْنِي مِنَ اللَّهَبِ (۳۱) إِنَّهَا تَرْمِي بِشَرَرٍ كَالْقَصْرِ (۳۲) كَأَنَّهُ جِمَالَتٌ صُفْرٌ (۳۳)" [المرسلات]
بعد از اين مرحله، مثَل ديگري براي منافقين زده مي‌شود. در اين مثَل، وضعيت عمومي منافقين مراد است. مي‌دانيم كه منافقين در مدينه، زد و بندهاي گوناگوني داشتند؛ با دشمنان اسلام هم پيمان مي‌شدند و بعد پيش پيامبر مي‌آمدند، انگار كه هيچ اتفاقي نيفتاده است. با شور و اشتياق در بعضي از جنگ‌ها شركت مي‌كردند اما وقتي مي‌ديدند، جدي‌جدي جنگي در كار است، دست به كار شكني مي‌زدند. اسلام ظاهري بر اساس جاري كردن كلمه توحيد بر زبان است كه اينها قبلا اين كار را كرده بودند، پس مي‌توانستند با خيال راحت با مسلمان‌ها پيوند خويشاوندي برقرار كنند و از امتيازات و حقوق مسلماني بهر‌مند باشند و هم بعضي وقت‌ها، براي خوش‌گذراني گرد هم نشسته مسلمين را مورد استهزا و تمسخر قرار بدهند. اين مسخرگي‌ها به گونه‌ زننده و مأثر براي تازه مسلمانان بوده است كه آيه مخصوصي در اين زمينه مي‌بينيم: "وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آيَاتِ اللّهِ يُكَفَرُ بِهَا وَيُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلاَ تَقْعُدُواْ مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِّثْلُهُمْ إِنَّ اللّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَالْكَافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً." (النساء/۱۴۰)‏
اين حد اقل كارهايي بوده كه منافقين از انجام آنها ابايي نداشتند. اما از چند لحاظ شرايط شوخي بردار نبود. يكي اين‌كه مسلمانان ديگر آن افراد تحت شكنجه مشركين مكه نبودند كه در صورت اطلاع پيدا كردن از كارهاي اينها كوچكترين عكس العملي از خودشان نشان ندهند. دوم پياپي بودن نزول وحي كه با فاصله‌هاي زماني‌كم، سوره‌هاي طولاني نازل مي‌شدند. سوم اين‌كه احتمال اين وجود داشت كه ناگهان در نبردي با كساني رو به رو بشوند كه باعث شرمندگي آنها گردند.
اگر تنها همين چند نكته را در نظر بگيريم، معلوم مي‌شود كه منافقين با بحراني‌ترين لحظه‌ها رو به رو بودند. تصور كنيد، اينها در حال چاپلوسي خدمت پيامبر‌ صلى‏الله‏عليه‌وآله باشند، ناگهان كسي بيايد و از هم پيماني اينها با دشمنان مشخصي خبر بدهد و يا ناگهان آيه و يا آياتي مشخصا در باره اينها نازل بشود و يا ناگهان پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏وآله فرمان جنگ صادر بفرمايد و اتفاقا، دشمن هم از هم پيمانان اينها باشد. بي‌تابي‌ها، بي‌خوابي‌ها، دلهرگي‌ها، دلواپسي‌ها، و اتصال پيدا كردن تار‌هاي عصبي اين لحظه‌ها را ما نمي‌توانيم به خوبي حس كنيم، چون تجربه‌اش را نداريم. انسان اگر از افشاي دروغي ناآگاهانه، خيس عرق مي‌شود، پس از افشاي دروغ‌هاي آگاهانه و پرخطر چه حالي پيدا مي‌كند؟ ما نمي‌توانيم به خوبي درك‌كنيم و لذا آن آگاه به اسرار دروني اين لحظه‌ها را به صورت تصوير بيان مي‌كند، تا بهتر در آن حال و هوا قرار بگيريم.
پيش از بررسي اين مثل، توجه شما را به اين نكته جلب مي‌كنم كه برخي از مسيرها، دشت‌ها و بيابان‌ها طبعا هراس‌انگيز به نظر مي‌آيند. آدم خيال مي‌كند گوشه‌گوشه آن‌جاها پر از ارواح و اشباح خبيثه هستند. بهترين راه اين است كه گام‌ها را سريع‌تر برداري و باد آسا از آن‌جاها بگذري. البته آن قديم‌ها توصيه مي‌شد كه اگر واهمه‌ها بيش از حد دور و برت پيدا شد، اذان بگويي. منتها به شرط اين‌كه از صداي خودت نترسي. معلوم مي شود صدا در خلوت اين مكان‌ها چندين برابر احساس مي‌شود. اگر صداي عادي چندين برابر احساس‌شود، پس نعره تندري كه در پي آن آسمان ترك ‌ترك مي‌گردد، وحشت آور خواهد بود.
حال تصور كنيد، در چنين مكان‌ها پرده‌هاي شب با پاره ابرهاي سياه بياميزند. باران هم سيل آسا سرازير گردد. برق‌هاي خيره كننده در جست و خيز باشند. نعره‌هاي رعد پرده‌هاي گوش را هدف قرار داده خواب بيابان را آشفته نمايد. آتشپاره‌هايي از جا كنده شوند كه چهره‌هاي مرگ در شراره‌هاي آن مو بر اندام راست كنند. اگر در اين حال و هوا، كس يا كساني بر گردنه‌ها و دشت‌هاي پر هراس گير افتاده باشند، در چه وضعيتي خواهند بود؟
در اين تصوير منافقين را اينطور مي‌بينيم و مثَل اينها مثَل كساني مي‌شود كه در باران سيل آسا قرار بگيرند. "صيّب" گونه از باران است كه جز با تركيب سازي در فارسي، معادل دقيقي نمي‌توانيم براي آن پيدا كنيم. به عبارت ديگر، حد اقل با نام چهار گونه باران در همين كتاب مدرن و آسماني آشنا هستيم: مطر، طلّ، وابل و صيّب. پس "صيّب" بايد از گونه باران‌هايي باشد كه سيل آسا از آسمان كنده مي‌شود. و اين سيل آسا باران با ظلماتي همراه ‌است. حد اقل جمع در عربي سه تا است، پس چندين ظلمت و تاري با اين سيل آسا باران همدست هستند؛ ظلمت ابرهاي سياه و تاريك، ظلمت شب قيرگون و شرايط مكاني كه پشت آن هراس ايستاده است.
هراس از چه؟ هراس از هر چيزي. چون وقتي "مؤمن" اصلي از هستي برداشته شود، همه چيز ترسناك و هول انگيز خواهد بود. من وقتي اولين بار بوف‌ كور را خواندم، فهميدم كه جهان بدون تكيه‌گاه چقدر هراسناك و تاريك است.
در اين ظلمات و باران سيل آسا، صداي رعد و برق هم بر زمين و زمان مي‌پيچد. صداي رعد چنان رعب انگيز مي‌شود كه به دام افتادگان از ترس انگشت‌ها را در گوش‌هاشان فرو مي‌برند. از اين مجاز كه به جاي "انامل"، "اصابع" به كار مي‌رود، مي‌فهميم كه ترس و هراس بي‌نهايت است. چيزي ديگري كه بر اين هراس دامن مي‌زند، وجود صاعقه‌ها و آتش پاره‌هايي هستند كه مرگ و سوختن در شراره‌هاي آنها چهره مي‌نمايد. گاهي برق در ظلمت چنان درخشان است كه انگار چشم‌ها را مي‌ربايد اما باز اميد اينان در اين درخشش است تا در پرتو آن، خودشان را از دام وحشت آور ظلمت‌ها برهانند اما عمر اين درخشش‌ها بيش از يك لحظه نيست: "أَوْ كَصَيِّبٍ مِّنَ السَّمَاءِ فِيهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصْابِعَهُمْ فِي آذَانِهِم مِّنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ واللّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ (۱۹) يَكَادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ كُلَّمَا أَضَاء لَهُم مَّشَوْاْ فِيهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُواْ وَلَوْ شَاء اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللَّه عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (۲۰)."
بعد از ديدن اين مثل‌ها به اين موضوع پي خواهيم برد كه منافقين با لحظه‌هايي رو به رو بودند كه حالت آنها را جز از اين طريق درك نمي‌توانيم. اين را هم اضافه كنم كه تنها از اين نوع زيبايي در اين كتاب مدرن آسماني، كم نيست. من متأسفانه نرسيدم كه آنها را بشمارم ولي آقاي يعقوب جعفري مي‌گويد كه: "در قرآن كريم حدود پنجاه مثل وجود دارد…"
تا اين‌جا مطلب در مورد تصويرهاي زيبا به پايان رسيد. نكته‌اي ماند كه اشاره به آن ضروري است و آن اين‌كه باران سيل آسا، ظلمات، رعد و برق و صاعقه، نماد چه چيزهايي مي‌توانند باشند؟ مفسرين در مورد باران مقداري اختلاف دارند. برخي مي‌گويند قرآن به باران و يا باران به قرآن تشبيه شده‌است و برخي مي‌گويند اسلام مشبه و يا مشبه به است. مرحوم طبرسي -در يكي از گفته هايش- و شيباني قايل به نظر اول هستند. مرحوم زمخشري و مرحوم طريحي نظر دوم را مي‌پسندند.
ولي بر كسي پوشيده نيست كه باران نماد سرسبزي و خرمي است. باران به دانه‌هاي پنهان مانده در خاك كمك مي‌كند كه قد بركشند. باران به شهرهاي غبار گرفته و باغ‌هاي خاك آلوده طراوت مي‌بخشد. باران نشانه جود و رحمت است: "وَهُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِن بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَيَنشُرُ رَحْمَتَهُ وَهُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ (الشوري/۲۸)."
وقتي باران در اقليمي دست سخاوت بگشايد، نقطه خاصي را در نظر نمي‌گيرد. بلكه تمام نواحي را زير پوشش قرار مي‌دهد. حال بستگي به ظرفيت هر ناحيه دارد كه چه مقدار مي‌توانند از اين سخاوت عمومي بهره ببرند. طبيعتا باغ‌ها شكوفه پوش مي‌گردند و دشت و بيابان سرسبز اما جاهايي پيدا خواهند شد كه انگار هيچ دگرگوني‌اي در آنها ديده نمي‌شود. قرآن كريم هم داراي اين خاصيت است. باغ دل‌ها را شستشو مي‌دهد. شكوفه‌هاي پر طراوت اميد را بر دل‌ها مي‌نشاند. اما ممكن است همه دل‌ها آن ظرفيت و آمادگي را نداشته باشند.

نویسنده: سيد حسين فاطمي
https://avapress.net/vdcjoiem.uqevyzsffu.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

مطالب مرتبط