تاریخ انتشار :چهارشنبه ۳ اسد ۱۳۹۷ ساعت ۱۵:۵۰
کد مطلب : 167728
نگاهی به شخصیت و جایگاه امام رئوف، امام رضا علیه‌السلام
در تاریخ ولادت امام رضا(علیه السلام) بین علما اختلاف است. شیخ صدوق(ره) معتقد است که ایشان در یازدهم ذی‌القعده سال 153 هجری قمری متولد شده و برخی نیز گفته‌ ایشان در سال 148 در مدینه متولد شده‌ است. اسم پدر بزگوارش حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام) و نام مادر بزرگوارشان را نجمه، تکتم و طاهره ذکر کرده‌اند. این امام بزرگوار در آخر ماه صفر سال 205 هجری قمری توسط مأمون عباسی به شهادت رسید.
 
علت نام‌گذاری ایشان به رضا، از این جهت بوده که خداوند متعال از ایشان رضایت داشته است.
 
امام هشتم در دوران زندگی‌شان از جایگاه بسیار رفیعی برخوردار بودند؛ در عبادت، زهد، تقوا و علم. امام رضا(ع) به عنوان انسانی کامل و خلیفه‌الله زمان‌شان بودند و همواره برای هدایت و راهنمایی بندگان خداوند تلاش می‌کردند. مردم نیز برای راهنمایی به ایشان متوسل می‌شدند و وقتی مأمون از جایگاه و نفوذ حرف امام(ع) در میان مردم باخبر شد، وی را از مدینه به طوس فراخواند تا از فعالیت‌های علمی و فرهنگی امام جلوگیری بکند، امام رضا(علیه‌السلام) در خراسان نیز از وظایف خود کوتاهی نکردند و به عنوان امام مراد و راهنمای مردم بودند.
 
گرچند دشمنان ایشان در صدد کوچک کردن حضرت بودند، اما امام همیشه پیروز بودند. به عنوان نمونه شخصی به نام حمید مهران، از کسانی بود که از حضرت رضا(علیه‌السلام) نزد مأمون بدگویی می‌کرد؛ ایشان را ساحر فرزند ساحر می‌خواند و به آن حضرت جسارت می‌نمود. روزی مأمون به او گفت: چیزی نزد من محبوب‌تر از این نیست که بتوانی عظمت و مقام علی‌بن موسی را در نظر مردم بشکنی. بنابراین مجلسی تشکل داد و کارگزاران و بزرگان شهر را  گردهم آورد، سپس از امام رضا(علیه‌السلام) خواست تا ایشان نیز در مجلس حضور پیدا کنند، وقتی امام تشریف آوردند، حمید مهران رو به امام کرد و در کمال بی‌ادبی و جسارت گفت: "مردم مدام از شما تعریف و تمجید می‌کنند و نسبت‌های عجیبی به شما می‌دهند که خود شما نیز آن‌ها را قبول ندارید؛ مثلا می‌گویند باران به دعای شما می‌بارد، باران همه ساله می‌بارد، ولی مردم آن را از معجزات شما می‌شمارند و خیال می‌کنند که شما در دنیا نظیری ندارید، در صورتی که مأمون، امیرالمؤمنین است که مثل و مانندی ندارد؛ ولی با این‌حال به شما تا این حد احترام می‌کند».
 
امام در کمال ادب و آرامش به حمید مهران پاسخ داد: "من مردم را  منع نمی‌کنم که نعمت‌هایی را  که خداوند به من داده است، بازگو کنند. گرچه من با این نعمت‌ها فخرفروشی نمی‌کنم؛ اما این‌که گفتی مأمون به من احترام می‌گذارد، همانند احترام پادشاه مصر نسبت به حضرت یوسف است و حال آن دو نیز روشن است".
 
حمید مهران عصبانی شد و گفت: "ای فرزند موسی بن جعفر، تو از حد خود تجاوز کرده‌یی و سخنان بی‌هوده می‌گویی. باریدن بارانی را که وقتش مقدر و معلوم است را به خودت نسبت می‌دهی و به آن فخر می‌کنی؟ گویا معجزه ابراهیم خلیل آورده‌ای که پرندگان را زنده کرد و آن‌ها را پرواز داد. اگر راست‌می گویی این دو شیر روی پرده را زنده کن تا مرا بدرند، و الا دعا کردن و باران آمدن که معجزه محسوب نمی‌شود».
 
حضرت غضب‌ناک شد. غضب امام در واقع غضب خداوند است. آن حضرت با صدای بلند به آن دو شیر امر کرد که این فاجر تبه‌کار را بدرید. ناگهان نقش‌های آن دو شیر در پرده جان گرفتند، جهیدند و آن ملعون را بلافاصله دریدند و خوردند. سپس شیران دوباره تبدیل به نقشی بر روی همان پرده شدند.
 
مأمون که از این صحنه به شدت وحشت کرده بود، گفت: "الحمدلله که خداوند ما را از شرّ حمید مهران نجاد داد". سپس گفت: "یابن رسول‌الله، خلافت از آن شما و جدت رسول‌الله است و بعد از او، شما سزاوار آن هستید، اگر می‌خواهید من اکنون خلافت را به شما واگذار کنم". حضرت فرمود: "من اگر خلافت را می‌خواستم، به تو مهلت نمی‌دادم، ولی خداوند به من امر فرموده که تو را به حال خود رها کنم".(عیون‌الاخبار الرضا، ج2، ص 172)

گردآورنده: سید اسدالله حسینی
 
https://avapress.net/vdciryazvt1aqy2.cbct.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما