تاریخ انتشار :چهارشنبه ۱۱ میزان ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۳۳
کد مطلب : 171973
در اولین عکس پیش رو، شهید سید خداد احمدی در سمت چپ اینجانب ملاحظه می شود
در اولین عکس پیش رو، شهید سید خداد احمدی در سمت چپ اینجانب ملاحظه می شود
لحظاتی سر به آرشیو عکس ها زدم؛ چون عکسی از خودم برای موردی لازم بود، روی یک فایل نوشته شده بود: عکس با همکاران. بازش کردم و یکی یکی مرور نمودم تا به عکسی رسیدم. روی آن خیره شدم، یادآور گذشته بود، لحظه های ناب و پر شر و شوری که باهم بودیم، در کابل، در مزار، در مشهد و تهران و... او شهید سید خداداد احمدی بود.
 
اگرچه در افغانستان شهدای زیادی را از دست دادیم، بی‌سواد و باسواد و سرمایه های بسیار ارزشمندی و تا همین اواخر این روند ادامه داشته است؛ چنانچه آخرین‌اش پهلوانان کلپ میوند و پیش از آن دانش آموزان مرکز آموزشی موعود و قبل‌تر از آن شخصیت‌ها و جوانان مسجد امام زمان(عج) در گردیز بودند که هر کدام شان دنیایی ارزش داشتند؛ اما باید اعتراف کرد که درد و داغ فراق جوانانی که با آنها مانوس باشی و سال‌ها باهم کار کرده باشی بسیار جانسوزتر است.
 
شهید سید خداداد احمدی در سال 1391 شمسی رسما به تشکیلات مرکز تبیان پیوست. در اوایل، جلسات دانشجویی داشتیم. هماهنگ کننده، آقایان سید عبدالله نایاب و سید عبداللطیف صدرا بودند.
 
بیش از 30 نفر دانشجو بودند که هر هفته نشست داشتیم؛ اما در میان همه، سید خداداد احمدی جذبه دیگری داشت و هر روز که می گذشت نزدیکتر و نزدیکتر می شد تا اینکه به عنوان پرسنل در دفتر مرکزی انتخاب گردید.
 
شهید احمدی در کار خود صادق، در فعالیت خود کوشا و در پیشبرد امور، خلاق بود. لازم نبود هرلحظه برایش بگویی چه کار بکند، کافی بود خطوط کلی و سیاست عمومی برنامه را برایش یادآوری می کردید، به طور خودکار در مسیر ترسیم شده حرکت می کرد و وقتی کاری را تمام می کرد بازهم آرام نداشت و خود برای خویش کار ایجاد می نمود.
 
سید خداد هیچگاه بی لبخند و شادی نبود، هیچگاه عبوس و گرفته ندیدم؛ حتی آن زمان که فشار کار بود و با جدیت برای پیگیری کاری او را مورد پرسش و ملامت قرار می دادم. هرچه با جدیت حرف می‌زدم او می‌خندید و فقط می‌گفت استاد چشم، استاد چشم، فقط شما ناراحت نباشید.
 
سید خداداد مانند برخی هیچگاه حتی برای لحظه ای کوتاهی، از تشکیلات قهر نکرد و به کار و انجام مسؤولیت پشت پا نزد. گاهی ممکن بود با برخی همکاران دعوایش می‌شد؛ اما همان لحظه بود و تمام و در ادامه روز فکر می کردی هرگز اتفاقی میان او و من و او و سایر همکاران و او و تشکیلات نیفتاده است. سید خداد احمدی به واقع یک فرد سازمانی و متشکل بود و او می‌رفت تا به عنوان یک مدیر لایق و یک رهبر شایسته حرکت‌های مبارزاتی، متبلور شود.
 
من شخصا نسبت به سید خداداد امید زیاد داشتم، امید داشتم کادری توانمندتر از آن زمان در کنارم باشد تا بتوانم کار یک ولایت و چند شهر را بر عهده اش بگذارم و او مردانه پیش ببرد. اگر شهید خداداد در کنار ما می‌بود حتما این کاره می‌شد؛ چون در ایام حیات‌اش امتحان‌های سختی پس داده بود.
 
در محرم
سال 1395 قرار بود برای اولین بار مراسم بزرگ روز هشتم را مردمی اداره کنیم؛ اما نتوانستند و عصر روز ششم شهید شیر حیدر به من زنگ زد که حاج آقا کارها به کلی زمین مانده و هیچ چیزی آماده نیست. گفتم خوب است، پس بیایید که صحبت کنیم. گفتم با خود سید خداداد را هم بیاور. نیم ساعت بعد هر دو شهید آمدند، سید حسن حسنی را هم خواستم و برادرش، شهید سید حسین حسنی را نیز دعوت کردم. به هر چهار نفر گفتم مراسم روز هشتم را از شما می‌خواهم.
 
برای برگزاری مراسم که بیش از دو هزار نفر مهمان بودند، هرکدام این عزیزان به خصوص شهیدان شیرحیدر اختری و سید حسین حسنی کار فوق العاده‌ای انجام دادند که ارزش آن از شمارش نیست؛ اما در این میان شهید سید خداد احمدی سنگ تمام گذاشت. مراسمی برگزار گردید که کمتر نظیرش آن هم با 4 نفر دست اندرکار برگزار شده باشد.
 
شهید خداداد احمدی، وظایف مهم‌تر دیگری نیز در طول حضورش در تشکیلات انجام داده بود و هر روز که از عمر این شهید می گذشت درخشش شخصیتی اش بیشتر و افزونتر می گردید.
 
او صادق بود، او متعهد بود، او فعال بود، او پرتحرک و خودجوش بود، او متدین ولایی بود، او جوان خوش اخلاق و خوش سیمایی بود که با وصف آماده بودن زمینه هرگونه گناه و پستی و پلشتی اما یکبار حتی یکبار، کمترین ظن خطا و اشتباهی نسبت به این شهید عزیز شکل نگرفت.
 
رفتن او و سایر شهدای 7 جدی سال 1396 مرکز تبیان و خبرگزاری صدای افغان(آوا) در کابل، آنقدر متاثرم کرد که نمی توان در هیچ قالبی بیان کرد. محبت و صمیمیت و اعتقاد و شیفتگی من به هریک از این شهدا آنقدر زیاد بود که هنوز هم که هنوز است و نزدیک به 10 ماه از حادثه می گذرد، در فراق آنها اشک می‌ریزم آنهم اشک‌ریختنی که کسی به مرگ پدر، برادر و فرزندان و نزدیکترین عزیزان خود نمی ریزد.
 
چون برای تربیت و هدایت این عزیزان ساعت‌ها و روزها و هفته ها و ماه ها و سال‌ها زحمت کشیده بودم که بیشترین آن 30 سال و کمترین آن 7 سال بود و تمام سختی های عالم را به جان خریده بودم؛ اما تلاش می‌کردم تا این جوانان برای آینده اسلام و مکتب و وطن ساخته شوند و مسؤولیت هدایت نسل کنونی و آینده را به سمت رشد و تعالی و در نهایت رسیدن به خدا بر عهده بگیرند. طبعا وقتی یک چنین سرمایه هایی از دست می روند که صد در صد جبران ناپذیر اند باید اشک بریزی و بسوزی و بگدازی و آه درون سوز از نهادت بیرون بیاید و روز به روز بر روح و روانت تاثیر منفی بگذارد؛ اما من از یکسو همواره از خدا خواسته ام تا زنده ام چون گذشته قوی و قاطع در راه عبودیت الهی و سربازی امام زمان(عج) در عرصه های مبارزه در برابر طاغوت توفیق مزید نصیبم شود و از سوی دیگر، راه این شهدا و سایر شهدای مظلوم ترور و انفجار و انتحار به ویژه شهید مظلوم سید علی اکبر مصباح و 8 تن از یارانش را ادامه بدهم و خدای متعال اینجانب و بقیه همکاران را شرمنده این شهدا و خانواده های داغدیده آنان نکند و از سوم سو خدای متعال شهادت سرخ حسینی را در آخر عمر نصیب من و تمام مجاهدان در راه خدا نماید.
 
در اولین عکس پیش رو، شهید سید خداد احمدی در سمت چپ اینجانب ملاحظه می شود. او لیسانس جامعه شناسی داشت و در سال 97 قرار بود در مقطع فوق لسانس بورسیه خارج شود؛ اما اجل امانش نداد و چون خدای متعال او را دوست داشت زودتر از موعد پیری و در ایام جوانی به ملاقات خود دعوت کرد. بقیه افراد نیز هرکدام همکاران صادق، دلسوز و فعال در صحنه هستند که چون شهید سید خداداد احمدی هرکدام به نوبه خود سرمایه های ارزشمند فعلی و آینده کشور اند.
 
https://avapress.net/vdcfeydymw6de1a.igiw.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما